هَمون

همون چیزها

هَمون

همون چیزها

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اول شخص بنده» ثبت شده است

کتاب‌خانه

محمد حسین حکیمی سیبنی | شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۲۱ ب.ظ | ۰ نظر

کتاب‌خانه‌ی ابوریحان. سالن مطالعه‌ی برادران کنار آن گل‌دان با گل‌های مصنوعی. میزی با رنگ قهوه‌ای روشن مملو از خطوط به یادگار مانده از انسان‌هایی که کتاب‌هایشان حوصله‌شان را سر برده بوده و وقتشان را به کتابت روی میز گذراندند و مکتوباتی خلق کردند مناسب با حال و هوای آن لحظه‌شان. دو صندلی تمام چوبی روبه‌روی هم فرو رفته زیر آن میز. ساعتی که ترجیح داده زمان را پیوسته بشمارد و تیک‌تاک نکند.

یک صندلی را از زیر میز بیرون می‌کشد و روی آن می‌نشیند و دمی خود را مشغول دیدن آن بخش از نور آفتاب می‌کند که راه خود را به درون کتابخانه بلد بوده و وارد شده. بعد از دقیقه‌ای سکون از اعماق کیفش کتابی بیرون می‌کشد و روی میز قرار می‌دهد. کتاب برایم آشنا است و زیاد درباره‌اش شنیده‌ام ولی خودم نخوانده‌ام هیچ‌وقت. دیدن آن کتاب مقابل او و تصوری که از کتاب دارم تصویری از او برایم ساخت روی پرده‌ی نفرت.

  • محمد حسین حکیمی سیبنی

اَطْرافْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۳۸ ب.ظ | ۰ نظر
چشمانم می‌سوزد و لایه‌ای از عرق پیشانی‌ام را پوشانده و گذر نسیم کولر از روی آن گرمایی را از وجود من خارج می‌کند. ذرات معلق بستر صفحه‌ی نمایشم را برای آرامیدن گزیده‌اند و کمی تصویر را غبار آلود کرده‌اند. کاغذ‌ها اطرافم پراکنده‌اند به امید روزی که جمعشان کنم و در تاریکیِ کمد یا کشویی قرارشان دهم، کاغذهایی که چند هفته پیش من به آن‌ها امید بسته بودم برای گذراندن واحدهای پایانی ترم پایانی دوره‌ی کارشناسی. گردش روزگار دیدنی است و سریع‌تر از انتظار. تلفن هم‌راه کنار دستم قرار داره و نمی‌دونم الآن اگه کسی زنگ بزنه بخواد یه گپی باهام بزنه خوشحال می‌شم یا آزرده. کمدم جلوی چشمامه، کمدی با دو در کنار هم که از وسط به دو طرف باز می‌شوند. کلیدهایی طلایی رنگ از هر یک از درها خود را آویخته‌اند تا در مواقع لزوم امنیت خاطری باشند برای صاحب کمد که بنده باشم. نحوه‌ی باز شدن درهای این کمد به دو طرف شکوه خاصی در نظرم دارد. دو کیف هم دارم که کنار هم به پشتی تکیه داده‌اند، یکی‌شان چند سالی است که همسفرم بوده در مسافرت‌های روزانه به دانش‌گاه و اون یکی تازگی‌ها به جامعه‌ی اجسام موجود در اتاقم پیوسته. کابل‌های یو‌اس‌بی زیادی هم گوشه‌ی اتاقم را فتح کرده‌اند تا در مواقع لزوم انتقال دهند اطلاعاتی را. الآن هم خوابم می‌آید.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

گُوشِهْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۲۰ ق.ظ | ۰ نظر
تنها گوشه‌ای نشستم و فکر می‌کنم به یه چیزایی. در این اوضاع اصلا دوست ندارم کسی بیاد و سر صحبتو بخواد باهام باز کنه حتی سلام کردن دوستانم هم برام زجر‌آور می‌شه و به زور جواب سلامی از دهنم بیرون می‌کشم تا بی‌ادبی روا نداشته باشم.
حالا یکی از دوستان از در سایت وارد شد من رو که دید ظاهرا کمی از قبل خوشحال‌تر شد ولی من چه؟ نارحت‌تر شدم. گفتم که، حوصله رفقا را هم ندارم تو این مواقع. اومد پیشم سلام کرد منم جوابشو دادم و بلند شدم رفتم بیرون. فکر کنم آدم که زیاد با خودش باشه شنیدن صدای بقیه براش سخت می‌شه.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

سَلامْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۰۶ ب.ظ | ۰ نظر
این روزها چقدر دوست دارم بنویسم. نمی‌دانم چرا؟ یعنی یه چیزهای می دانم مثلا اینکه از یه چیزایی ناراحت‌ام و این فشردن دکمه‌های سیاه صفحه کلید و نشاندن کلمات در جملاتی کنار هم و تولید معنایی جدید از کلماتی ثابت و قدیمی حالم را بهتر می‌کند. اصلا خود این نوشتن شاید کمکی باشه برای این‌که بفهمم دردم چیه. چون بالاخره این‌ها از وجود من تراویده و چیزی غیر از من نیست و گویای حال درونم است آیینه‌ای است که تصویری حقیقی از من را صادقانه نشان می‌دهد و مثل آینه‌ی نصب شده در اتاق تصویرش مجازی نیست. آدم نوشتارهایش را که بعدا می‌خواند با خودش بیش‌تر آشنا می‌شود و به خودش سلامی عرضه می‌دارد.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

تَرک

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۲۸ ق.ظ | ۰ نظر

نمی‌خوام یه کارایی رو که هر روز می‌کنمو بعضی روزا انجام بدم، اصلا بدون دلیل خاصی می‌خوام یه عادت هر روزه رو که امروز فکر می‌کنم لازم نیست انجام بدم کنار بذارم. مثلا آدم یه روز شام نمی‌خواد بخوره هی پاپیچش می‌شن که بیا یه کم بخور، چرا نمی‌خوری، چی خوردی که الآن غذا نمی‌خوری، بیا یه‌کم سالاد بخور و … آخه یه روز شام نخوردن چه خبط بزرگیه که آدم باید اینقدر سوال جواب بشه براش مگه خدای ناکرده آدم داره نمازشو ترک می‌کنه. واقعا هم کار لذت بخشیه این ترک عادت یه‌روزه مثلا یه روز که آدم قبل خواب حال نداره مسواک بزنه و نمی‌زنه حس آزادی عجیبی به آدم دست می‌ده که خیلی خوبه. یا آدمی که هر روز میلشو چک می‌کنه اگه یه روز فرصتی پیش بیاد که لازم نباشه اون روز سراغ ایمیلاش بره و یه روز از کامپیوترش دور باشه عشق می‌کنه کلی.

  • محمد حسین حکیمی سیبنی

یادآوری

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۳۲ ق.ظ | ۰ نظر
بعضی وقت‌ها حالم بده ولی در کنارش یه انتظاری هست که خیلی حس خوبی به آدم می‌ده، انتظار وقت اذان. تا حدی می‌تونم بگم چرا آدم اینجوری می‌شه بعضی وقت‌ها. احتمالا یه اشکالی در کارش پیش اومده مثلا خطایی ازش سر زده و حالا از حالت عادی خودش خارج شده و یه چیزایی رو یادش رفته و نیاز به تکرار اونا داره نیاز به یادآوری بعضی چیزا داره ولی خیلی دقیق نمی‌دونه چی به خاطر همین منتظر اون وقته .........
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

کیش ما

محمد حسین حکیمی سیبنی | چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۳۸ ب.ظ | ۰ نظر

تو کتابخونه نشسته بودم داشتم با عذابی بی‌انتها تمرینامو می‌نوشتم، تمرینایی که پس‌فردا باید روی میز دستیار محترمه‌ی استاد محترم درس نامحترمه می‌بود. البته اراده‌ی اولیه‌ی دستیار مذکور در بدو نقش بستن این دسته تمرین‌ها روی صفحات کاغذ بر این تعلق گرفته بود که پاسخ تمرین‌ها تا موعد پس‌فردای روزی چنین در دو هفته پیش با عبور از حد فاصل پایین در اتاق سرکار و سنگ‌های کف راهروی طبقه‌ی دوم دانشکده، دیده از فوتون‌های فراری از لامپ‌های کم مصرفِ بیست وات بگیر صد وات نور بده‌ای که دیگه این روزا از سلبریتی‌های جامعه‌ی ما هستند بشوید.

هم‌کیشان همه در این وادی، وحدت نظر دارند و جای تکثری باقی نگذاشته‌اند که ترم که از نیم گذشت، همت یاران هم‌کیش برای یاری استاد و دستیارش نیم شاید هم ربع‌چندان می‌شود، و دوستانی که از این وحدت برون‌اند نه این‌که منافی وحدت ایجاد شده باشند و عامل تکثر، بل از دایره‌ی هم‌کیشی خروج کرده‌اند. از بخت خوب ما سرکار دستیار خود روزگاری از نیکانِ هم‌کیش بوده و منقول است که معمولا در نزدیکی مرکز دایره‌ی هم‌کیشی سکنی می‌گزیده است. نیک روشن است که چنین دستیاری که خود روزگاری از سران هم‌کیشان بوده مرامی رو کند مردانه و اطلاعیه‌ای سیاهه کند و میل بزند به هم‌راهان هم‌کیش و ناهم‌کیش که دارندگان درس، زین پس دوهفته‌ی دیگر برای سیاه کردن اوراق تمرین‌های خود وقت دارند.

یاد دارم زمانی که از وجود این میلِ مبارک و میمون با خبر شدم در استراحت کوتاهی بودم در خلال نوشتن همین تمرین‌ها در دوهفته پیش، یک روز قبل از موعد، که نتیجه‌ی آن باخبری، بی‌خبری از سوال‌هایی بود که تا آن موقع هنوز سراغ حل کردنشان نرفته بودم، تا به امروز. تبدیل شدن آن استراحتی که قرار بود چند دقیقه باشد به استراحتی چند ساعته هم که نزد هم‌کیشان از آدابی است که باید بعد از این وقایع به جا آورد.

با عذابی جان‌کاه ورق‌هایی را به نیت پاسخ تمرین‌ها سیاه کردم و منگنه‌ای اریب بر گوش راستش زدم و چون توانی برای حضور در کلاس حل تمرین نداشتم آن‌ها را به دوستی سپردم که به دستیار رساندشان و خود عزم چای کرده و روانه شدم...

ادامه خواهد داشت ان‌شاءالله

  • محمد حسین حکیمی سیبنی

حال‌گیری

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۱، ۱۱:۲۶ ق.ظ | ۰ نظر
روزهای زمستون که گرم می‌شه حال آدم کمپلت گرفته می‌شه آخه مگه چند هفته زمستونه که حالا چند روزشم بیاد بشه عینهو بهار. آخه عینه بهار نمی‌شه که بهار دار و درخت همه سبزن هوا تمیزه فصل امتحانات نیست. ولی این زمستونو، یه سرماشو باهاش حال می‌کنیم اونم که یه روز درمیون بشه خوب معلومه حال آدم گرفته می‌شه دیگه. فکر کن: یه روزه گرمه آلوده که دار و درخت هم همه برگاشون ریخته فصل امتحاناتم هست.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

ذوق

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۱، ۰۴:۵۸ ق.ظ | ۰ نظر
تو این سرما هوس پیاده روی کرده تو این طهرون. هی می‌گه حالم خوش نیست یکم تو خیابونا راه برم خوب می‌شم و بعد می‌رم خونه. بش می‌گم بابا سرده می‌ری حالت بدتر می‌شه. انقدر اصرار کرد که آخر راضی شدم با هم بریم. یه چند دقیقه‌ای که رفتیم بارونم شروع شد. حرفم نمی‌زد با آدم که، همین‌جوری راه‌شو می‌رفت.

تو راه چند تا کتاب‌فروشی هم وایستادیم نگاه کردیم و یه کتابی هم خرید، اصلا کلا فقط با کتاب بلد بود ارتباط برقرار کنه، یه کتاب که می‌خرید تا یه هفته با چنان ذوق و شوقی خلاصه‌ای از محتویاتش رو برامون می‌گفت که حال مارو از هرچی کتاب و کتاب خوندن بیشتر به هم می‌زد ( می‌گم بیشتر چون پیش از کتاب‌ها و کتاب خوندن ایشون این مهم را کتاب‌های درسی انجام داده بودند). ولی امروز موقعی که کتابرو خرید یه کم ازش تعریف کرد، نمی‌دونم چرا ولی بدم نیومد که منم یکی بخرم. شاید همراهی اون تو این هوا بود که یکم مارو با اون هم‌نظر کرد که برا یه لحظه از یه کتابی خوشمون بیاد (آخه غیر از چند صفحه‌ای که تو راه خونه خوندم هیچی از کتابه دیگه نخوندم).

  • محمد حسین حکیمی سیبنی

دکمه‌های سیاه

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۱، ۰۴:۳۵ ق.ظ | ۰ نظر
همین‌جور داشت اون دکمه‌های روی صفحه‌ی مشکی مستطیل شکل رو می‌زد منم اون سفارش کپی رو که صبح آورده بودند رو می‌زدم. بعضی موقع‌ها عذاب وجدان می‌گرفتم از کاری که می‌کردم، روزی چند بسته کاغذ مصرف می‌شه. آخه مگه چند درصد اینا خونده می‌شه اصلا چند درصد اینا اگه خونده هم بشه چیزی یاد کسی می‌ده حالا فرض کن یه چیزی هم یاد ملت داد حالا از کجا معلوم چیز خوبی بوده یا نبوده، این دعوای هر روزم بود با خودم. چند بار شده بود سفارش دادن قبول نکردم آخه به نظرم اومد که من تو نشر اون مطلب شریک نباشم بهتره. ولی اون همینجوری می‌زد او دکمه‌ها رو...
  • محمد حسین حکیمی سیبنی