هَمون

همون چیزها

هَمون

همون چیزها

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گذشته» ثبت شده است

من و لختی قبل در آن روز

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۵۱ ق.ظ | ۰ نظر

خدا را شکر روز خوبی بود، خیلی شبیه خیلی روزهای دیگر، امروز حسین را دیدم؛ همان رفیق دبیرستانی که سر کلاس همیشه پشت سرش می‌نشستم و از پشت سر او بود که کلاس را می‌دیدم، همیشه اندکی به او حسودی‌ام می‌شد، و همیشه اینطور نشان می‌داد که خیلی چیزها می‌داند که من نمی‌دانم، و نمی‌دانم که واقعا می‌دانست یا نه ولی من مطمئنا نمی‌دانستم آن چیزی را که او شاید می‌دانست و یا شاید نمی‌دانست، خوش‌چهره‌تر از من نیز بود و هست، این یکی دیگر واقعا حسادت داشت چون واقعا خوش‌تیپ و خوش‌چهره بود؛ دیگر این چیزی نبود که بگوییم شاید بود شاید نبود، بلکه حتما بود. و حتما آنقدر بود که بشود اندکی به وی حسادت کرد. از همه‌ی این‌ها بگذریم خیلی هم خوش کلام بود و خوب می‌دانست چگونه آن کلمات لعنتی را پشت سر هم بگذارد تا خیلی راحت ما را شنونده‌ی حرف‌های بی‌ارزش و با ارزشش ببیند. ولی اینکه نشد یک پاراگراف در مورد و برای این روز خوب من!! خب در عوض بد هم نیست کمی از درونیات گفتن...

  • محمد حسین حکیمی سیبنی

گرفتار

محمد حسین حکیمی سیبنی | جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۱۹ ق.ظ | ۰ نظر
یک صفحه را خالی نگاشت برای زمانی دیگر. فی‌الحال صفحه‌های دیگری هست که می‌توان آن‌ها را به زنجیر لغات کشید و صفحاتی را بین آن‌ها رها نگاشت تا وقتی دیگر به خیال پر کردن آن‌ها بازگشت و دست به قلم برد. صداها را بر خطوط ساکت کرد و سیاهی قلم را در گذر زمان بر ترازو نهاد و دید این عقربه‌ها تا کجا بر خاطراتش دست یازیده و چه نقش‌هایی بر سینه‌اش تصویر کرده و صدایش در زندان کدام رنگ گرفتار آمده.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

هنر ما

محمد حسین حکیمی سیبنی | جمعه, ۲۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۱۱ ق.ظ | ۰ نظر
هر چند وقت یک بار چند قدمی در تاریخ زندگی‌ام به عقب برمی‌دارم، قدم‌های زیاد و کم، تا ببینم و یادم بیاد چه خبرا بوده و الآن چه خبرایی هست. بعضا آدم یه تغییراتی می‌بینه، برخی امیدواری به هم‌راه دارند و تعدادی هم نا امیدی. مانند تماشای یک گالری نقاشی می‌ماند که نقاشی‌هایش کار خودت است و از کنار تابلوهایی رد می‌شوی که همه هنرنمایی‌های دست تو است، در نظرت هنرمندانه می‌آیند تعدادی و بقیه که شاید تعدادشان بیشتر هم باشد هنری در خود به یادگار ندارند. موضوع‌های مختلفی دارند نقاشی‌ها، تحصیل، مدرسه، دانشگاه، ازدواج، بی‌پولی و .... بعضی از نقاشی‌هات موضوعش آدم‌هایند. اونایی که یه جایی مسیر زندگی‌شون با مسیر زندگی تو یکی شده نقشی از خود برایت به یادگار گذاشته‌اند. چیز عجیبی درباره‌ی آن دسته از آدم‌هایی که مدت زیادی با آن‌ها هم مسیر بوده‌ام همیشه برای من وجود داشته. اولین نقاشی‌ای که از آن‌ها کشیده‌ام با جدیدترین نقاشی‌هایی که از آن‌ها کشیده‌ام خیلی فرق دارد. بعضا از خودم خجالت می‌کشم به خاطر تمثال‌های اولیه‌ای که از این آدم‌ها برداشته‌ام.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

وصال

محمد حسین حکیمی سیبنی | دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۵۲ ق.ظ | ۰ نظر
دیروز بی‌کار و تنها افتاده بودم گوشه‌ی خونه و مشغول امر خواب بودم که گفتم نیک است که یک استراحتی به خود بدهم و کمی درد دوری از خواب بچشم. ولی آدمی که تنها و بی‌کار در اتاقش افتاده باشد تحمل درد دوری از معشوقش خواب، بس کمر شکن است و مرد افکن. دیدار دوستی از دوستان در این تابستان گرم پیشنهاد متحورانه‌ی ذهن خواب‌آلودی بود که تازه معشوقش را رها کرده. مقدمات این دیدار را با پیامکی وزین آماده کرده و راهی خانه‌ی دوست شدم تا اسیر عشوه‌گری‌های معشوق خود خواب نشوم. پرتوهای آفتاب که در قصه‌ها همیشه نوازش‌گر تن آدمی هستند در واقعیت امر چونان پتک و شلاق نوازنده‌ی آدم تنهای خواب‌آلودی مثل من شدند. قدم‌های خواب‌آلود خود را پناه برده به دیوارهای بلند و کوتاه از شر آفتاب مهرورز تا خانه‌ی دوست کشیدم. و اذن دخولی طلبیدم و داخل شدم و به اتاق رفیق رفتم لیک نه تنهایی رهایم کرد نه بی‌کاری و نه معشوق و کاشف به عمل آوردم که این معشوق از آن‌هایی است که همیشه در معیت آدم است و در آرزوی وصالش لازم نیست دیوان‌ها سیاهه کرد.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

وِل‌ْگَرْدْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | دوشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۰۶ ب.ظ | ۰ نظر
دیروز دانشگاه بودم. صبح رفته بودم آن‌جا. درسته تابستان است و شاید دلیلی برای دانش‌گاه رفتن وجود نداشته باشه ولی خونه هم نتونستم بمونم و گفتم یه سری بزنم به محل تحصیلم شاید چند رفیق را هم دیدم که همین‌طور هم بود. چند ساعتی در مصاحبت یاران گذشت و رفت و به تاریخ پیوست. عصری که دیگه وقتش بود برگردیم بریم خونه احساس خوبی نداشتم، نه می‌خواستم دانش‌گاه بمونم نه می‌خواستم برم خونه. گزینه‌هایی وجود دارد برای چنین شرایطی که آدم برای خودش مرور می‌کند تا یکی بر دلش بنشیند و سراغش رود. گزینه‌هایی مثل سینما، ول‌گردی، کافه و یا تماشای کتاب‌فروشی‌های انقلاب. یاران دیگری هم بودند که عصر دیروز در همین حالت غریب قرار داشتند و با هم گزینه‌ی کافه را برگزیدیم و راهی شدیم. مثل همیشه نه تنها این کار حالم را به‌تر نکرد بلکه مثل همیشه به خودم گفتم کاش از همون اول می‌رفتم خونه.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

گُوشِهْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۲۰ ق.ظ | ۰ نظر
تنها گوشه‌ای نشستم و فکر می‌کنم به یه چیزایی. در این اوضاع اصلا دوست ندارم کسی بیاد و سر صحبتو بخواد باهام باز کنه حتی سلام کردن دوستانم هم برام زجر‌آور می‌شه و به زور جواب سلامی از دهنم بیرون می‌کشم تا بی‌ادبی روا نداشته باشم.
حالا یکی از دوستان از در سایت وارد شد من رو که دید ظاهرا کمی از قبل خوشحال‌تر شد ولی من چه؟ نارحت‌تر شدم. گفتم که، حوصله رفقا را هم ندارم تو این مواقع. اومد پیشم سلام کرد منم جوابشو دادم و بلند شدم رفتم بیرون. فکر کنم آدم که زیاد با خودش باشه شنیدن صدای بقیه براش سخت می‌شه.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

کیش ما

محمد حسین حکیمی سیبنی | چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۳۸ ب.ظ | ۰ نظر

تو کتابخونه نشسته بودم داشتم با عذابی بی‌انتها تمرینامو می‌نوشتم، تمرینایی که پس‌فردا باید روی میز دستیار محترمه‌ی استاد محترم درس نامحترمه می‌بود. البته اراده‌ی اولیه‌ی دستیار مذکور در بدو نقش بستن این دسته تمرین‌ها روی صفحات کاغذ بر این تعلق گرفته بود که پاسخ تمرین‌ها تا موعد پس‌فردای روزی چنین در دو هفته پیش با عبور از حد فاصل پایین در اتاق سرکار و سنگ‌های کف راهروی طبقه‌ی دوم دانشکده، دیده از فوتون‌های فراری از لامپ‌های کم مصرفِ بیست وات بگیر صد وات نور بده‌ای که دیگه این روزا از سلبریتی‌های جامعه‌ی ما هستند بشوید.

هم‌کیشان همه در این وادی، وحدت نظر دارند و جای تکثری باقی نگذاشته‌اند که ترم که از نیم گذشت، همت یاران هم‌کیش برای یاری استاد و دستیارش نیم شاید هم ربع‌چندان می‌شود، و دوستانی که از این وحدت برون‌اند نه این‌که منافی وحدت ایجاد شده باشند و عامل تکثر، بل از دایره‌ی هم‌کیشی خروج کرده‌اند. از بخت خوب ما سرکار دستیار خود روزگاری از نیکانِ هم‌کیش بوده و منقول است که معمولا در نزدیکی مرکز دایره‌ی هم‌کیشی سکنی می‌گزیده است. نیک روشن است که چنین دستیاری که خود روزگاری از سران هم‌کیشان بوده مرامی رو کند مردانه و اطلاعیه‌ای سیاهه کند و میل بزند به هم‌راهان هم‌کیش و ناهم‌کیش که دارندگان درس، زین پس دوهفته‌ی دیگر برای سیاه کردن اوراق تمرین‌های خود وقت دارند.

یاد دارم زمانی که از وجود این میلِ مبارک و میمون با خبر شدم در استراحت کوتاهی بودم در خلال نوشتن همین تمرین‌ها در دوهفته پیش، یک روز قبل از موعد، که نتیجه‌ی آن باخبری، بی‌خبری از سوال‌هایی بود که تا آن موقع هنوز سراغ حل کردنشان نرفته بودم، تا به امروز. تبدیل شدن آن استراحتی که قرار بود چند دقیقه باشد به استراحتی چند ساعته هم که نزد هم‌کیشان از آدابی است که باید بعد از این وقایع به جا آورد.

با عذابی جان‌کاه ورق‌هایی را به نیت پاسخ تمرین‌ها سیاه کردم و منگنه‌ای اریب بر گوش راستش زدم و چون توانی برای حضور در کلاس حل تمرین نداشتم آن‌ها را به دوستی سپردم که به دستیار رساندشان و خود عزم چای کرده و روانه شدم...

ادامه خواهد داشت ان‌شاءالله

  • محمد حسین حکیمی سیبنی