هَمون

همون چیزها

هَمون

همون چیزها

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

اَطْرافْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۳۸ ب.ظ | ۰ نظر
چشمانم می‌سوزد و لایه‌ای از عرق پیشانی‌ام را پوشانده و گذر نسیم کولر از روی آن گرمایی را از وجود من خارج می‌کند. ذرات معلق بستر صفحه‌ی نمایشم را برای آرامیدن گزیده‌اند و کمی تصویر را غبار آلود کرده‌اند. کاغذ‌ها اطرافم پراکنده‌اند به امید روزی که جمعشان کنم و در تاریکیِ کمد یا کشویی قرارشان دهم، کاغذهایی که چند هفته پیش من به آن‌ها امید بسته بودم برای گذراندن واحدهای پایانی ترم پایانی دوره‌ی کارشناسی. گردش روزگار دیدنی است و سریع‌تر از انتظار. تلفن هم‌راه کنار دستم قرار داره و نمی‌دونم الآن اگه کسی زنگ بزنه بخواد یه گپی باهام بزنه خوشحال می‌شم یا آزرده. کمدم جلوی چشمامه، کمدی با دو در کنار هم که از وسط به دو طرف باز می‌شوند. کلیدهایی طلایی رنگ از هر یک از درها خود را آویخته‌اند تا در مواقع لزوم امنیت خاطری باشند برای صاحب کمد که بنده باشم. نحوه‌ی باز شدن درهای این کمد به دو طرف شکوه خاصی در نظرم دارد. دو کیف هم دارم که کنار هم به پشتی تکیه داده‌اند، یکی‌شان چند سالی است که همسفرم بوده در مسافرت‌های روزانه به دانش‌گاه و اون یکی تازگی‌ها به جامعه‌ی اجسام موجود در اتاقم پیوسته. کابل‌های یو‌اس‌بی زیادی هم گوشه‌ی اتاقم را فتح کرده‌اند تا در مواقع لزوم انتقال دهند اطلاعاتی را. الآن هم خوابم می‌آید.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

آرا

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۵۰ ب.ظ | ۰ نظر
درب مترو باز شد و قدم‌هایش را بر کفپوش سنگی ایست‌گاه نهاد و تا خروجی ایست‌گاه هم‌راه این کفپوش‌ها بود و بعد از آن باید کفش‌هایش را روی آسفالت می‌سایید تا به در خانه‌شان برسد همین کار را هم کرد و ۱۰ دقیقه‌ای در راه بود. این مسیر برایش تکراری نبود هرچند سال‌ها بود که این فاصله‌ی تکراری را هر روز می‌رفت و می‌آمد تا خرده علمی بیاموزد. در مسیرش مدرسه‌ای بود و چند ساختمان مسکونی که در سمت راستش قرار داشتند. ایام، ایام انتخابات بود. انتخابات شورای شهرشان. مدعیان ساخت شهری رویایی برای شهروندان شهرشان دیوارها را مزین کرده بودند به عکس‌های ریز و درشت خودشان برای کسب آرایی حلال!!. راه هم‌چون نگارخانه‌ای بود که بس بی‌سلیقه طراحی شده بود. به قول بنده خدایی این مدعیان ساختن شهر خود به جان در و دیوار این شهر افتاده بودند برای کسب رای.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

گُوشِهْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۲۰ ق.ظ | ۰ نظر
تنها گوشه‌ای نشستم و فکر می‌کنم به یه چیزایی. در این اوضاع اصلا دوست ندارم کسی بیاد و سر صحبتو بخواد باهام باز کنه حتی سلام کردن دوستانم هم برام زجر‌آور می‌شه و به زور جواب سلامی از دهنم بیرون می‌کشم تا بی‌ادبی روا نداشته باشم.
حالا یکی از دوستان از در سایت وارد شد من رو که دید ظاهرا کمی از قبل خوشحال‌تر شد ولی من چه؟ نارحت‌تر شدم. گفتم که، حوصله رفقا را هم ندارم تو این مواقع. اومد پیشم سلام کرد منم جوابشو دادم و بلند شدم رفتم بیرون. فکر کنم آدم که زیاد با خودش باشه شنیدن صدای بقیه براش سخت می‌شه.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

رُکْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۵۴ ق.ظ | ۰ نظر
مرور خاطرات کار لذت‌بخشی بوده و هست. حالا مهم نیست این خاطرات بد بوده یا خوب. انگار چیزی که لذت‌بخشه خوده مرور کردنه چرا که آدم با این مرور کردن خودشو تو موقعیت‌ّهای مختلف می‌بینه و با خودش بیش‌تر آشنا می‌شه. می‌بینه که کجا چی کار کرده و چی کار نکرده این همه‌ی شخصیت خودشو به خودش نشون می‌ده. صاف و صادق بدون تعارف
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

سَلامْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۰۶ ب.ظ | ۰ نظر
این روزها چقدر دوست دارم بنویسم. نمی‌دانم چرا؟ یعنی یه چیزهای می دانم مثلا اینکه از یه چیزایی ناراحت‌ام و این فشردن دکمه‌های سیاه صفحه کلید و نشاندن کلمات در جملاتی کنار هم و تولید معنایی جدید از کلماتی ثابت و قدیمی حالم را بهتر می‌کند. اصلا خود این نوشتن شاید کمکی باشه برای این‌که بفهمم دردم چیه. چون بالاخره این‌ها از وجود من تراویده و چیزی غیر از من نیست و گویای حال درونم است آیینه‌ای است که تصویری حقیقی از من را صادقانه نشان می‌دهد و مثل آینه‌ی نصب شده در اتاق تصویرش مجازی نیست. آدم نوشتارهایش را که بعدا می‌خواند با خودش بیش‌تر آشنا می‌شود و به خودش سلامی عرضه می‌دارد.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

مَجازَشْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۲۰ ق.ظ | ۰ نظر
داره از شیشه‌ی روی در مترو بیرون رو نگاه می‌کنه. عبور را می‌پسندیده همیشه، دَمی سکون و تحمل، آزارش می‌داد. چند لحظه تصویر خودش در شیشه بود که مجذوبش می‌کرد و لحظاتی چشم بر علف‌های هرزی داشت که می‌گذشتند و لذت می‌برد. ازچه لذت می‌برد؟ از عبور؟. لذت که نمی‌برد خوشحال بود که می‌روند و نمی‌ایستند تا دمی مجبور به اندیشیدن به آن‌ها نشود. نمی‌گفت؛ شاید حرفی داشته باشند شاید بگویند هَرْزِمانْ نخوان. البته در عبورشان هم شاید این حرف را به او می‌زدند که هر از گاهی چشم از آن‌ها برمی‌داشت و در تصویر مجازی خودش در شیشه غرق می‌شد و با خودش حرف می‌زد. و بیش‌تر غرق می‌شد. و علف‌هایی که هرزشان می‌دانست چگونه ناجی‌اش باشند؟ فرو می‌رفت تا قطار به ایستگاه برسد و با باز شدن در شیشه از جلویش کنار رود و تصویر مجازی از بین برود. برای بازگشت مجازش لحظه شماری می‌کرد. ای کاش دمی هم به دیوار بنگرد. حداقل از خودش دورش می‌کرد. اول باید او را از خودش دور کرد تا به دیگران بتوان نزدیکش کرد.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

مَحْکُومْ به خَطِ راسْتْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۰۹ ب.ظ | ۰ نظر
مدادم را برداشتم
         خط‌کش روی کاغذ زیر فشار انگشتانم
            محکوم به کشیدن خطی راست بودند
   انگشتان‌ام نگذاشتند
                     خط‌کش آسمان را ببیند
                                                   خط شِکَسْتْ
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

رنگ

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۳۸ ب.ظ | ۰ نظر
خیلی چیزا رو نمی‌بینه، چیزای زیادی هم اون می‌بینه، من نمی‌بینم. یه مدت زیادی که با هم نباشیم این کور رنگی‌مون بیشتر هم می‌شه. شب‌ها مخصوصا...
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

سایه

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۲۵ ب.ظ | ۰ نظر

سایه هست ولی می‌ره زیر آفتاب راه می‌ره می‌خواد بیشترین فاصله رو از ملت داشته باشه. فکر می‌کنه بقیه رو نمی‌تونه تحمل کنه،‌ از موقعی که فکر می‌کرده قدرت فکر کردن و اظهار نظر داره همین حس رو داشته. به خاطر همینم خیلی نزدیک دیگران نمی‌شه. شروع که کنن باهاش صحبت کنند عذاب اونم شروع می‌شه. فرار می‌کنه از ما و هر روزم بیشتر فاصله می‌گیره. نمی‌دونه چی‌کار داره می‌کنه حرف که می‌زنیم عصبانی می‌شه دوست داشت یه دکمه دیس‌لایک دم دستش بود که تا می‌تونه روش کلیک کنه وقتی کسی حرف می‌زنه.....

  • محمد حسین حکیمی سیبنی