هَمون

همون چیزها

هَمون

همون چیزها

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نگاه» ثبت شده است

اعطا

محمد حسین حکیمی سیبنی | دوشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۳، ۰۷:۳۴ ق.ظ | ۰ نظر

سال‌ها در جستن مانده‌ای و ناگهان روزی لیاقت می‌یابی؛ سراغت را می‌گیرند، پیدایت می‌کنند و به تو اعطا می‌شود. روزها و ماه‌ها با نیافتن زیستی و خون به رگ‌هایت دادی. نبودن، نیافتن و سرگشتگی دردهایی بودند در جانت که می‌ماندند و می‌ماندند و به حرف می‌آمدند و به جان و روح دیگری می‌خزیدند و باز می‌ماندند و این روایت تاریخ بشر بود و زندگی تو. چگونه زنده خواهی بود اگر روزی دیگر سرگشته نباشی؟ سپس رسیدن که همان یافتن؛ دیگر دردی نمانده و آسایشی است تو را و این آسایش چه قریب است به مرگ؛ می‌توانی برگردی به دیگران ولی این بار اختیار در میدان است، قوی‌تر از همیشه، مردن قبل از مرگ. می‌توانی دوباره درد بخواهی و برگردی و یا می‌توانی آسایش جان طلب کنی و بروی.

  • محمد حسین حکیمی سیبنی

تمثال حماقت

محمد حسین حکیمی سیبنی | سه شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۵۱ ب.ظ | ۰ نظر

سلامی بر قلم دادم و سر سبک کرده کاغذ را به زیر دستانم کشیدم. راهروی مترو جایی که انتظار نداشتم او را ببینم، آن احمق همیشگی که انگار حماقت حکم هوا را برایش دارد و ثانیه‌ای اگر بلاهت به جان خود نکشد و در بازدم حماقت تحویل محیط ندهد جان به جان آفرین تسلیم خواهد کرد. این تمام وجود او بود در تخیلات من، هفته‌ای دو سه بار او را در حال فک زدن با دوستانش می‌دیدم. صحبت‌های بی‌معنی او برای دوستان شاید احمق‌تر از خودش از او مجسمه‌ی حماقتی ساخته بود برای من که لامذهب شکستنی هم نبود. امروز خواستم از نگاهش فرار کنم و در راهروی مترو به راه خود ادامه دهم که مرا دید و تا خروجی مترو به زور ما را هم صحبت خود کرد. مجسمه‌اش ترک‌هایی برداشت ریز. حالا سوال من این است که من در کدام ذهن مجسمه‌ی حماقتی از خود ساخته‌ام؟

  • محمد حسین حکیمی سیبنی

طلسم

محمد حسین حکیمی سیبنی | جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۷ ب.ظ | ۰ نظر
صدای عبور زمان و سکوت سکونِ درون بدترین حس‌ها را در وجود القا می‌کند؛ احساسی که همچون طلسمی از حرکت جلوگیری می‌کند و به دنبال جاودانگی است.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

انتهای تاریک روشن

محمد حسین حکیمی سیبنی | شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۸ ب.ظ | ۰ نظر
در خیابانی تاریک با هم به سمت انتها می‌رفتند و امید داشت که آخرین چراغی که می‌توانست دست نوازش بر سر خیابان سرد پاییزی بکشد در حال خواب دیدن پادشاه پنجم، ششم یا هفتم نباشد تا این موقع شب از گدای سوم و چهارم پذیرایی کند. نزدیک که شدند او را در حال خواب کردن گدای دوم دیدند. وارد شدند و بدون اینکه مزاحمتی برایش ایجاد کنند بوی کاغذهای قدیمی و زرد کتاب‌های دوم دست را در آغوش کشیدند و آماده‌ی خواب عمیق آن شب شدند و گدای دوم هنوز خواب نشده بود.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

همیشه حسرت

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۱۹ ق.ظ | ۰ نظر
در کنار پنجره و نگاهی به بیرون تا تصویر رویایی خود را در آمد و شد عناصر تصویر پیدا کند و صداهایی که نیست و می‌شنود و نور که همیشه مزاحم تکمیل شدن رویاهایش بود؛ همیشه آن نور زرد، قرمز یا آبی رویایی را کم می‌آورد. ولی بدون آن هم برایش خالی از لطف نیست، تصویر رویایی‌ای که از خیابان معمولی پشت خانه‌شان می‌ساخت. ولی شاید اصلا تصویر رویایی‌اش هیچ‌وقت در خانه، خیابان، جنگل، بیابان و یا هر جای دیگر نباید کامل شود تا همیشه رویایی داشته باشد که منتظرش بنشیند تا در یک بعد از ظهر پاییزی زیر باران کنار برگ‌های زرد و سرخ درختان پیدایش کند و این بار نور سبز را کم داشته باشد.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

دست رها

محمد حسین حکیمی سیبنی | شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۱۸ ب.ظ | ۰ نظر
در سالن بلیت‌فروشی مترو یک آن غافل شد و دست خود را رها و خود را گم کرد. حالا در آن شلوغی سالن چه طور خود را پیدا کند؟ از یک جهت خیالش راحت بود که امروز در جیب او پول نگذاشته که بتواند بلیتی بخرد و سوار مترو شود تا مجبور باشد تمام شهر را دنبال خود بگردد. ولی سالن پر از دست‌های رها شده بود. همه یک شکل، بدون هیچ تفاوت بدون پولی در جیب که با آن بلیتی بخرند و خود را آواره‌ی شهر کنند. لا مذهب صدایش هم نمی‌شد کرد همیشه موقع گم شدن گوشش را جا می‌گذاشت. چه کند؟ نمی‌دانست. آخرش دست گم‌شده‌ای را گرفت و رفت و دیگر از خود نپرسید که آیا!!!؟
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

زمینه‌ی سیاه

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۴:۳۳ ب.ظ | ۰ نظر
قلمش را زمین گذاشت و به کاغذش نگاه کرد، کاغذی که در آن همه‌شان را به دادگاه کشیده بود و حکمشان را صادر کرده بود و همه‌ی دقیقه‌ها و ثانیه‌هایی که در چشم‌شان خیره می‌شد را فراموش کرده بود همه‌ی کلماتی را که از زبان آن‌ها در همهمه‌ها شنیده بود همه‌ی دفعاتی که از کنارشان گذشته بود و وجود انسانی دیگر را تجربه کرده بود همه‌ی چیزهایی که نفهمیده از آن‌ها آموخته بود همه را همه را فراموش کرده بود و تنها به سیاهی قلم خود عشق ورزیده بود.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

چشم‌های رفیق

محمد حسین حکیمی سیبنی | شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۲۵ ب.ظ | ۰ نظر
همیشه از نگاه‌های رفیقم فرار می‌کردم. موقع حرف زدن باهاش شونه‌هاشو، زمینو، درخته پشت سرشو و چاییه تو دستمو هدف نگاهام می‌کردم تا هدف چشم‌هایش نباشم. فردا امتحان داشتم و رفتم تو کتاب‌خونه تا درس فردا رو آماده کنم. یک صندلی خالی بود روبروی چشم‌های دوستم که دشمن من بودند. رویرویش نشستم چند ساعت درس خوندم و چند دقیقه اسیر دشمنانم شدم و از آن به بعد از درخت پشت سرش به دشمنم پناه بردم.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

هنر ما

محمد حسین حکیمی سیبنی | جمعه, ۲۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۱۱ ق.ظ | ۰ نظر
هر چند وقت یک بار چند قدمی در تاریخ زندگی‌ام به عقب برمی‌دارم، قدم‌های زیاد و کم، تا ببینم و یادم بیاد چه خبرا بوده و الآن چه خبرایی هست. بعضا آدم یه تغییراتی می‌بینه، برخی امیدواری به هم‌راه دارند و تعدادی هم نا امیدی. مانند تماشای یک گالری نقاشی می‌ماند که نقاشی‌هایش کار خودت است و از کنار تابلوهایی رد می‌شوی که همه هنرنمایی‌های دست تو است، در نظرت هنرمندانه می‌آیند تعدادی و بقیه که شاید تعدادشان بیشتر هم باشد هنری در خود به یادگار ندارند. موضوع‌های مختلفی دارند نقاشی‌ها، تحصیل، مدرسه، دانشگاه، ازدواج، بی‌پولی و .... بعضی از نقاشی‌هات موضوعش آدم‌هایند. اونایی که یه جایی مسیر زندگی‌شون با مسیر زندگی تو یکی شده نقشی از خود برایت به یادگار گذاشته‌اند. چیز عجیبی درباره‌ی آن دسته از آدم‌هایی که مدت زیادی با آن‌ها هم مسیر بوده‌ام همیشه برای من وجود داشته. اولین نقاشی‌ای که از آن‌ها کشیده‌ام با جدیدترین نقاشی‌هایی که از آن‌ها کشیده‌ام خیلی فرق دارد. بعضا از خودم خجالت می‌کشم به خاطر تمثال‌های اولیه‌ای که از این آدم‌ها برداشته‌ام.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

آواز نور

محمد حسین حکیمی سیبنی | شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۱۵ ب.ظ | ۰ نظر
چشم‌ها که پشت عینک باشند فهمیدن انگاری یه کمی سخت می‌شود. شیشه‌های عینک نور را از آن طرف می‌گیرند و تصویری را این طرف تحویل چشم‌ها می‌دهند. واقعا می‌شود عینک‌ها را امین خود دانست و به آن‌ها اعتماد کرد و به حرف‌هایشان گوش سپرد؟ یا نه؟
آیا نباید هر از گاهی کنارشان زد و بدون آن‌ها گوش به آواز تصاویر سپرد؟
  • محمد حسین حکیمی سیبنی