کتابخانهی ابوریحان. سالن مطالعهی برادران کنار آن گلدان با گلهای مصنوعی. میزی با رنگ قهوهای روشن مملو از خطوط به یادگار مانده از انسانهایی که کتابهایشان حوصلهشان را سر برده بوده و وقتشان را به کتابت روی میز گذراندند و مکتوباتی خلق کردند مناسب با حال و هوای آن لحظهشان. دو صندلی تمام چوبی روبهروی هم فرو رفته زیر آن میز. ساعتی که ترجیح داده زمان را پیوسته بشمارد و تیکتاک نکند.
یک صندلی را از زیر میز بیرون میکشد و روی آن مینشیند و دمی خود را مشغول دیدن آن بخش از نور آفتاب میکند که راه خود را به درون کتابخانه بلد بوده و وارد شده. بعد از دقیقهای سکون از اعماق کیفش کتابی بیرون میکشد و روی میز قرار میدهد. کتاب برایم آشنا است و زیاد دربارهاش شنیدهام ولی خودم نخواندهام هیچوقت. دیدن آن کتاب مقابل او و تصوری که از کتاب دارم تصویری از او برایم ساخت روی پردهی نفرت.