هَمون

همون چیزها

هَمون

همون چیزها

رُکْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۵۴ ق.ظ | ۰ نظر
مرور خاطرات کار لذت‌بخشی بوده و هست. حالا مهم نیست این خاطرات بد بوده یا خوب. انگار چیزی که لذت‌بخشه خوده مرور کردنه چرا که آدم با این مرور کردن خودشو تو موقعیت‌ّهای مختلف می‌بینه و با خودش بیش‌تر آشنا می‌شه. می‌بینه که کجا چی کار کرده و چی کار نکرده این همه‌ی شخصیت خودشو به خودش نشون می‌ده. صاف و صادق بدون تعارف
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

سَلامْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۰۶ ب.ظ | ۰ نظر
این روزها چقدر دوست دارم بنویسم. نمی‌دانم چرا؟ یعنی یه چیزهای می دانم مثلا اینکه از یه چیزایی ناراحت‌ام و این فشردن دکمه‌های سیاه صفحه کلید و نشاندن کلمات در جملاتی کنار هم و تولید معنایی جدید از کلماتی ثابت و قدیمی حالم را بهتر می‌کند. اصلا خود این نوشتن شاید کمکی باشه برای این‌که بفهمم دردم چیه. چون بالاخره این‌ها از وجود من تراویده و چیزی غیر از من نیست و گویای حال درونم است آیینه‌ای است که تصویری حقیقی از من را صادقانه نشان می‌دهد و مثل آینه‌ی نصب شده در اتاق تصویرش مجازی نیست. آدم نوشتارهایش را که بعدا می‌خواند با خودش بیش‌تر آشنا می‌شود و به خودش سلامی عرضه می‌دارد.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

مَجازَشْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۲۰ ق.ظ | ۰ نظر
داره از شیشه‌ی روی در مترو بیرون رو نگاه می‌کنه. عبور را می‌پسندیده همیشه، دَمی سکون و تحمل، آزارش می‌داد. چند لحظه تصویر خودش در شیشه بود که مجذوبش می‌کرد و لحظاتی چشم بر علف‌های هرزی داشت که می‌گذشتند و لذت می‌برد. ازچه لذت می‌برد؟ از عبور؟. لذت که نمی‌برد خوشحال بود که می‌روند و نمی‌ایستند تا دمی مجبور به اندیشیدن به آن‌ها نشود. نمی‌گفت؛ شاید حرفی داشته باشند شاید بگویند هَرْزِمانْ نخوان. البته در عبورشان هم شاید این حرف را به او می‌زدند که هر از گاهی چشم از آن‌ها برمی‌داشت و در تصویر مجازی خودش در شیشه غرق می‌شد و با خودش حرف می‌زد. و بیش‌تر غرق می‌شد. و علف‌هایی که هرزشان می‌دانست چگونه ناجی‌اش باشند؟ فرو می‌رفت تا قطار به ایستگاه برسد و با باز شدن در شیشه از جلویش کنار رود و تصویر مجازی از بین برود. برای بازگشت مجازش لحظه شماری می‌کرد. ای کاش دمی هم به دیوار بنگرد. حداقل از خودش دورش می‌کرد. اول باید او را از خودش دور کرد تا به دیگران بتوان نزدیکش کرد.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

مَحْکُومْ به خَطِ راسْتْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۰۹ ب.ظ | ۰ نظر
مدادم را برداشتم
         خط‌کش روی کاغذ زیر فشار انگشتانم
            محکوم به کشیدن خطی راست بودند
   انگشتان‌ام نگذاشتند
                     خط‌کش آسمان را ببیند
                                                   خط شِکَسْتْ
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

رنگ

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۳۸ ب.ظ | ۰ نظر
خیلی چیزا رو نمی‌بینه، چیزای زیادی هم اون می‌بینه، من نمی‌بینم. یه مدت زیادی که با هم نباشیم این کور رنگی‌مون بیشتر هم می‌شه. شب‌ها مخصوصا...
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

سایه

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۲۵ ب.ظ | ۰ نظر

سایه هست ولی می‌ره زیر آفتاب راه می‌ره می‌خواد بیشترین فاصله رو از ملت داشته باشه. فکر می‌کنه بقیه رو نمی‌تونه تحمل کنه،‌ از موقعی که فکر می‌کرده قدرت فکر کردن و اظهار نظر داره همین حس رو داشته. به خاطر همینم خیلی نزدیک دیگران نمی‌شه. شروع که کنن باهاش صحبت کنند عذاب اونم شروع می‌شه. فرار می‌کنه از ما و هر روزم بیشتر فاصله می‌گیره. نمی‌دونه چی‌کار داره می‌کنه حرف که می‌زنیم عصبانی می‌شه دوست داشت یه دکمه دیس‌لایک دم دستش بود که تا می‌تونه روش کلیک کنه وقتی کسی حرف می‌زنه.....

  • محمد حسین حکیمی سیبنی

تَرک

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۲۸ ق.ظ | ۰ نظر

نمی‌خوام یه کارایی رو که هر روز می‌کنمو بعضی روزا انجام بدم، اصلا بدون دلیل خاصی می‌خوام یه عادت هر روزه رو که امروز فکر می‌کنم لازم نیست انجام بدم کنار بذارم. مثلا آدم یه روز شام نمی‌خواد بخوره هی پاپیچش می‌شن که بیا یه کم بخور، چرا نمی‌خوری، چی خوردی که الآن غذا نمی‌خوری، بیا یه‌کم سالاد بخور و … آخه یه روز شام نخوردن چه خبط بزرگیه که آدم باید اینقدر سوال جواب بشه براش مگه خدای ناکرده آدم داره نمازشو ترک می‌کنه. واقعا هم کار لذت بخشیه این ترک عادت یه‌روزه مثلا یه روز که آدم قبل خواب حال نداره مسواک بزنه و نمی‌زنه حس آزادی عجیبی به آدم دست می‌ده که خیلی خوبه. یا آدمی که هر روز میلشو چک می‌کنه اگه یه روز فرصتی پیش بیاد که لازم نباشه اون روز سراغ ایمیلاش بره و یه روز از کامپیوترش دور باشه عشق می‌کنه کلی.

  • محمد حسین حکیمی سیبنی

یادآوری

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۳۲ ق.ظ | ۰ نظر
بعضی وقت‌ها حالم بده ولی در کنارش یه انتظاری هست که خیلی حس خوبی به آدم می‌ده، انتظار وقت اذان. تا حدی می‌تونم بگم چرا آدم اینجوری می‌شه بعضی وقت‌ها. احتمالا یه اشکالی در کارش پیش اومده مثلا خطایی ازش سر زده و حالا از حالت عادی خودش خارج شده و یه چیزایی رو یادش رفته و نیاز به تکرار اونا داره نیاز به یادآوری بعضی چیزا داره ولی خیلی دقیق نمی‌دونه چی به خاطر همین منتظر اون وقته .........
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

کیش ما

محمد حسین حکیمی سیبنی | چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۳۸ ب.ظ | ۰ نظر

تو کتابخونه نشسته بودم داشتم با عذابی بی‌انتها تمرینامو می‌نوشتم، تمرینایی که پس‌فردا باید روی میز دستیار محترمه‌ی استاد محترم درس نامحترمه می‌بود. البته اراده‌ی اولیه‌ی دستیار مذکور در بدو نقش بستن این دسته تمرین‌ها روی صفحات کاغذ بر این تعلق گرفته بود که پاسخ تمرین‌ها تا موعد پس‌فردای روزی چنین در دو هفته پیش با عبور از حد فاصل پایین در اتاق سرکار و سنگ‌های کف راهروی طبقه‌ی دوم دانشکده، دیده از فوتون‌های فراری از لامپ‌های کم مصرفِ بیست وات بگیر صد وات نور بده‌ای که دیگه این روزا از سلبریتی‌های جامعه‌ی ما هستند بشوید.

هم‌کیشان همه در این وادی، وحدت نظر دارند و جای تکثری باقی نگذاشته‌اند که ترم که از نیم گذشت، همت یاران هم‌کیش برای یاری استاد و دستیارش نیم شاید هم ربع‌چندان می‌شود، و دوستانی که از این وحدت برون‌اند نه این‌که منافی وحدت ایجاد شده باشند و عامل تکثر، بل از دایره‌ی هم‌کیشی خروج کرده‌اند. از بخت خوب ما سرکار دستیار خود روزگاری از نیکانِ هم‌کیش بوده و منقول است که معمولا در نزدیکی مرکز دایره‌ی هم‌کیشی سکنی می‌گزیده است. نیک روشن است که چنین دستیاری که خود روزگاری از سران هم‌کیشان بوده مرامی رو کند مردانه و اطلاعیه‌ای سیاهه کند و میل بزند به هم‌راهان هم‌کیش و ناهم‌کیش که دارندگان درس، زین پس دوهفته‌ی دیگر برای سیاه کردن اوراق تمرین‌های خود وقت دارند.

یاد دارم زمانی که از وجود این میلِ مبارک و میمون با خبر شدم در استراحت کوتاهی بودم در خلال نوشتن همین تمرین‌ها در دوهفته پیش، یک روز قبل از موعد، که نتیجه‌ی آن باخبری، بی‌خبری از سوال‌هایی بود که تا آن موقع هنوز سراغ حل کردنشان نرفته بودم، تا به امروز. تبدیل شدن آن استراحتی که قرار بود چند دقیقه باشد به استراحتی چند ساعته هم که نزد هم‌کیشان از آدابی است که باید بعد از این وقایع به جا آورد.

با عذابی جان‌کاه ورق‌هایی را به نیت پاسخ تمرین‌ها سیاه کردم و منگنه‌ای اریب بر گوش راستش زدم و چون توانی برای حضور در کلاس حل تمرین نداشتم آن‌ها را به دوستی سپردم که به دستیار رساندشان و خود عزم چای کرده و روانه شدم...

ادامه خواهد داشت ان‌شاءالله

  • محمد حسین حکیمی سیبنی

این مدلیاس رفیق ما

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۵۶ ب.ظ | ۰ نظر
عادت کرده بود هم با دست چپ بنویسه هم با دست راست، البت با دست راست خیلی خوشگل‌تر می‌نوشت. تقسیم وظایف کرده بود بین دستاش محصولات تفکرات منطقی و علمی‌شو می‌سپرد به دست چپش. تولیدات دلشم می‌خواست بنویسه می‌داد دست راستش براش بنویسه.
این مدلیاس رفیق ما
  • محمد حسین حکیمی سیبنی