سایه هست ولی میره زیر آفتاب راه میره میخواد بیشترین فاصله رو از ملت داشته باشه. فکر میکنه بقیه رو نمیتونه تحمل کنه، از موقعی که فکر میکرده قدرت فکر کردن و اظهار نظر داره همین حس رو داشته. به خاطر همینم خیلی نزدیک دیگران نمیشه. شروع که کنن باهاش صحبت کنند عذاب اونم شروع میشه. فرار میکنه از ما و هر روزم بیشتر فاصله میگیره. نمیدونه چیکار داره میکنه حرف که میزنیم عصبانی میشه دوست داشت یه دکمه دیسلایک دم دستش بود که تا میتونه روش کلیک کنه وقتی کسی حرف میزنه.....