داستان گرفتاری انسان در خواستههای پست خود، داستان فراموشی حتی معشوق خود هنگام ارضای نیاز بی حد به قدرت، قدرت خیالی که هنگام برد یک قمار تمام وجود آدم را فرا میگیرد آدمهای داستان در چند مقطع دیوانهوار قمار میکنند تا لحظهای هم شده نگاههای تحسین برانگیز روی آنها متمرکز شوند، اطرافیان زبان چرب خود را به تحسین بگشایند و چشمشان دنبال پول آنها باشد و این نگاه برایشان عمیقا لذتبخش است چون دیگران را به خود نیازمند میانگارند و یا گدایی دست نیاز به سوی آنها دراز کند گدا فکر میکند که دست نیاز به مالی که قمارباز در قمار قدرت به چنگ آورده دراز کرده ولی قمارباز در این تمنای گدا چیز دیگر میبیند و آن قدرت خود است، بیشتر از اینکه مال خود را بالاتر ببیند خودش را بالاتر میبیند، زندگی آن گدا را در دستان خود میانگارد و طعمی وصفناپذیر از قدرت را میچشد و لذتی شیرین زیر لبان خود حس میکند، برای تعمیق این لذت چه میکند؟ با لذتی فراوان به گدا کمک میکند و حتی خیلی بیشتر از مقدار مورد انتظار تا حیات او را بیشتر و بیشتر وابسته به خود بیند. انسان میتواند کمک کردنش هم از منیت تام باشد میتواند به قصد کمک به معشوقش پای میز قمار بنشیند ولی جنون قدرت، جنون حس قدرتی که یک گردونه میتواند برای او به ارمغان آورد، در جمع شدن کپههای پول و سکه در مقابلش، او را آنچنان درگیر خودکند که عشق و معشوق را به کل فراموش کند و حتی عشق خود را وارد قماری کند که حتما خواهد باخت.
- ۹۶/۰۳/۳۰