هر چند وقت یک بار چند قدمی در تاریخ زندگیام به عقب برمیدارم، قدمهای
زیاد و کم، تا ببینم و یادم بیاد چه خبرا بوده و الآن چه خبرایی هست. بعضا
آدم یه تغییراتی میبینه، برخی امیدواری به همراه دارند و تعدادی هم نا
امیدی. مانند تماشای یک گالری نقاشی میماند که نقاشیهایش کار خودت است و
از کنار تابلوهایی رد میشوی که همه هنرنماییهای دست تو است، در نظرت
هنرمندانه میآیند تعدادی و بقیه که شاید تعدادشان بیشتر هم باشد هنری در
خود به یادگار ندارند. موضوعهای مختلفی دارند نقاشیها، تحصیل، مدرسه،
دانشگاه، ازدواج، بیپولی و .... بعضی از نقاشیهات موضوعش آدمهایند.
اونایی که یه جایی مسیر زندگیشون با مسیر زندگی تو یکی شده نقشی از خود
برایت به یادگار گذاشتهاند. چیز عجیبی دربارهی آن دسته از آدمهایی که
مدت زیادی با آنها هم مسیر بودهام همیشه برای من وجود داشته. اولین
نقاشیای که از آنها کشیدهام با جدیدترین نقاشیهایی که از آنها
کشیدهام خیلی فرق دارد. بعضا از خودم خجالت میکشم به خاطر تمثالهای
اولیهای که از این آدمها برداشتهام.