وِلْگَرْدْ
محمد حسین حکیمی سیبنی |
دوشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۰۶ ب.ظ |
۰ نظر
دیروز دانشگاه بودم. صبح رفته بودم آنجا. درسته تابستان است و شاید دلیلی
برای دانشگاه رفتن وجود نداشته باشه ولی خونه هم نتونستم بمونم و گفتم یه
سری بزنم به محل تحصیلم شاید چند رفیق را هم دیدم که همینطور هم بود. چند
ساعتی در مصاحبت یاران گذشت و رفت و به تاریخ پیوست. عصری که دیگه وقتش بود
برگردیم بریم خونه احساس خوبی نداشتم، نه میخواستم دانشگاه بمونم نه
میخواستم برم خونه. گزینههایی وجود دارد برای چنین شرایطی که آدم برای
خودش مرور میکند تا یکی بر دلش بنشیند و سراغش رود. گزینههایی مثل سینما،
ولگردی، کافه و یا تماشای کتابفروشیهای انقلاب. یاران دیگری هم بودند
که عصر دیروز در همین حالت غریب قرار داشتند و با هم گزینهی کافه را
برگزیدیم و راهی شدیم. مثل همیشه نه تنها این کار حالم را بهتر نکرد بلکه
مثل همیشه به خودم گفتم کاش از همون اول میرفتم خونه.