تهران، که یادی از طهران ندارد. خیابان انقلاب مملو از کتابهای خوانده
نشده. کتابهایی که ملتمسند تا دستی به سوی آنها ببریم و سینهشان را
بشکافیم و اجازه دهیم با ما سخن بگویند. خیابان انقلاب مملو از تبلیغات
کاغذی یا کاغذهای تبلیغاتی، تایپ صفحهای ۵۰۰ تومان، ترجمه صفحهای ۱۰۰۰،
IELTS ،TOEFL، کتابهای دستدوم و آمادگیهای کنکور. جلوی پاساژ مرد فریاد
میزند کتابهای نایاب، نو و دستدوم طبقهی دوم. پلههای پاساژ سنگی است،
گرانیت سیاه رنگ و شفاف. نردهها قرمز رنگ و ویترینهای شیشهای. بعضیها
لوازمالتحریر میفروشند و برخی قصد فروش کتابهای زبانهای خارجی در
دکانشان دارند. اولین مغازه پاساژ سمت چپ، رمان هم میفروشد. یک بار داستان
دو شهر را از او خریدم که هنوز هم تمامش نکردم. در خیابان پیش میروم و
میفهمم بعضیها به فرهنگ علاقههایی دارند ظاهرا و تبلیغات تیاتر بر
شیشههای مغازهشان منصوب است. در راه ساعت فروشی هم هست تا یادمان نرود
عبور زمان را در این شلوغی؛ جلوتر از ساعت فروشی شیرینی میفروشند در تقاطع
دو معبر. از اینجا به بعد تک و توک کتاب میفروشند و بییشتر مسیر را
دیوارها کنارتان راه میآیند و صدای مردانی که فریاد میزنند کتاب نایاب،
نو و دست دوم محو میشود.