درب مترو باز شد و قدمهایش را بر کفپوش سنگی ایستگاه نهاد و تا خروجی
ایستگاه همراه این کفپوشها بود و بعد از آن باید کفشهایش را روی آسفالت
میسایید تا به در خانهشان برسد همین کار را هم کرد و ۱۰ دقیقهای در راه
بود. این مسیر برایش تکراری نبود هرچند سالها بود که این فاصلهی تکراری
را هر روز میرفت و میآمد تا خرده علمی بیاموزد. در مسیرش مدرسهای بود و
چند ساختمان مسکونی که در سمت راستش قرار داشتند. ایام، ایام انتخابات بود.
انتخابات شورای شهرشان. مدعیان ساخت شهری رویایی برای شهروندان شهرشان
دیوارها را مزین کرده بودند به عکسهای ریز و درشت خودشان برای کسب آرایی
حلال!!. راه همچون نگارخانهای بود که بس بیسلیقه طراحی شده بود. به قول
بنده خدایی این مدعیان ساختن شهر خود به جان در و دیوار این شهر افتاده
بودند برای کسب رای.