هَمون

همون چیزها

هَمون

همون چیزها

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تک پاراگراف» ثبت شده است

گُوشِهْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۲۰ ق.ظ | ۰ نظر
تنها گوشه‌ای نشستم و فکر می‌کنم به یه چیزایی. در این اوضاع اصلا دوست ندارم کسی بیاد و سر صحبتو بخواد باهام باز کنه حتی سلام کردن دوستانم هم برام زجر‌آور می‌شه و به زور جواب سلامی از دهنم بیرون می‌کشم تا بی‌ادبی روا نداشته باشم.
حالا یکی از دوستان از در سایت وارد شد من رو که دید ظاهرا کمی از قبل خوشحال‌تر شد ولی من چه؟ نارحت‌تر شدم. گفتم که، حوصله رفقا را هم ندارم تو این مواقع. اومد پیشم سلام کرد منم جوابشو دادم و بلند شدم رفتم بیرون. فکر کنم آدم که زیاد با خودش باشه شنیدن صدای بقیه براش سخت می‌شه.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

رُکْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۵۴ ق.ظ | ۰ نظر
مرور خاطرات کار لذت‌بخشی بوده و هست. حالا مهم نیست این خاطرات بد بوده یا خوب. انگار چیزی که لذت‌بخشه خوده مرور کردنه چرا که آدم با این مرور کردن خودشو تو موقعیت‌ّهای مختلف می‌بینه و با خودش بیش‌تر آشنا می‌شه. می‌بینه که کجا چی کار کرده و چی کار نکرده این همه‌ی شخصیت خودشو به خودش نشون می‌ده. صاف و صادق بدون تعارف
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

مَجازَشْ

محمد حسین حکیمی سیبنی | سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۲۰ ق.ظ | ۰ نظر
داره از شیشه‌ی روی در مترو بیرون رو نگاه می‌کنه. عبور را می‌پسندیده همیشه، دَمی سکون و تحمل، آزارش می‌داد. چند لحظه تصویر خودش در شیشه بود که مجذوبش می‌کرد و لحظاتی چشم بر علف‌های هرزی داشت که می‌گذشتند و لذت می‌برد. ازچه لذت می‌برد؟ از عبور؟. لذت که نمی‌برد خوشحال بود که می‌روند و نمی‌ایستند تا دمی مجبور به اندیشیدن به آن‌ها نشود. نمی‌گفت؛ شاید حرفی داشته باشند شاید بگویند هَرْزِمانْ نخوان. البته در عبورشان هم شاید این حرف را به او می‌زدند که هر از گاهی چشم از آن‌ها برمی‌داشت و در تصویر مجازی خودش در شیشه غرق می‌شد و با خودش حرف می‌زد. و بیش‌تر غرق می‌شد. و علف‌هایی که هرزشان می‌دانست چگونه ناجی‌اش باشند؟ فرو می‌رفت تا قطار به ایستگاه برسد و با باز شدن در شیشه از جلویش کنار رود و تصویر مجازی از بین برود. برای بازگشت مجازش لحظه شماری می‌کرد. ای کاش دمی هم به دیوار بنگرد. حداقل از خودش دورش می‌کرد. اول باید او را از خودش دور کرد تا به دیگران بتوان نزدیکش کرد.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

رنگ

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۳۸ ب.ظ | ۰ نظر
خیلی چیزا رو نمی‌بینه، چیزای زیادی هم اون می‌بینه، من نمی‌بینم. یه مدت زیادی که با هم نباشیم این کور رنگی‌مون بیشتر هم می‌شه. شب‌ها مخصوصا...
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

سایه

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۲۵ ب.ظ | ۰ نظر

سایه هست ولی می‌ره زیر آفتاب راه می‌ره می‌خواد بیشترین فاصله رو از ملت داشته باشه. فکر می‌کنه بقیه رو نمی‌تونه تحمل کنه،‌ از موقعی که فکر می‌کرده قدرت فکر کردن و اظهار نظر داره همین حس رو داشته. به خاطر همینم خیلی نزدیک دیگران نمی‌شه. شروع که کنن باهاش صحبت کنند عذاب اونم شروع می‌شه. فرار می‌کنه از ما و هر روزم بیشتر فاصله می‌گیره. نمی‌دونه چی‌کار داره می‌کنه حرف که می‌زنیم عصبانی می‌شه دوست داشت یه دکمه دیس‌لایک دم دستش بود که تا می‌تونه روش کلیک کنه وقتی کسی حرف می‌زنه.....

  • محمد حسین حکیمی سیبنی

تَرک

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۲۸ ق.ظ | ۰ نظر

نمی‌خوام یه کارایی رو که هر روز می‌کنمو بعضی روزا انجام بدم، اصلا بدون دلیل خاصی می‌خوام یه عادت هر روزه رو که امروز فکر می‌کنم لازم نیست انجام بدم کنار بذارم. مثلا آدم یه روز شام نمی‌خواد بخوره هی پاپیچش می‌شن که بیا یه کم بخور، چرا نمی‌خوری، چی خوردی که الآن غذا نمی‌خوری، بیا یه‌کم سالاد بخور و … آخه یه روز شام نخوردن چه خبط بزرگیه که آدم باید اینقدر سوال جواب بشه براش مگه خدای ناکرده آدم داره نمازشو ترک می‌کنه. واقعا هم کار لذت بخشیه این ترک عادت یه‌روزه مثلا یه روز که آدم قبل خواب حال نداره مسواک بزنه و نمی‌زنه حس آزادی عجیبی به آدم دست می‌ده که خیلی خوبه. یا آدمی که هر روز میلشو چک می‌کنه اگه یه روز فرصتی پیش بیاد که لازم نباشه اون روز سراغ ایمیلاش بره و یه روز از کامپیوترش دور باشه عشق می‌کنه کلی.

  • محمد حسین حکیمی سیبنی

یادآوری

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۳۲ ق.ظ | ۰ نظر
بعضی وقت‌ها حالم بده ولی در کنارش یه انتظاری هست که خیلی حس خوبی به آدم می‌ده، انتظار وقت اذان. تا حدی می‌تونم بگم چرا آدم اینجوری می‌شه بعضی وقت‌ها. احتمالا یه اشکالی در کارش پیش اومده مثلا خطایی ازش سر زده و حالا از حالت عادی خودش خارج شده و یه چیزایی رو یادش رفته و نیاز به تکرار اونا داره نیاز به یادآوری بعضی چیزا داره ولی خیلی دقیق نمی‌دونه چی به خاطر همین منتظر اون وقته .........
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

این مدلیاس رفیق ما

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۵۶ ب.ظ | ۰ نظر
عادت کرده بود هم با دست چپ بنویسه هم با دست راست، البت با دست راست خیلی خوشگل‌تر می‌نوشت. تقسیم وظایف کرده بود بین دستاش محصولات تفکرات منطقی و علمی‌شو می‌سپرد به دست چپش. تولیدات دلشم می‌خواست بنویسه می‌داد دست راستش براش بنویسه.
این مدلیاس رفیق ما
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

حال‌گیری

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۱، ۱۱:۲۶ ق.ظ | ۰ نظر
روزهای زمستون که گرم می‌شه حال آدم کمپلت گرفته می‌شه آخه مگه چند هفته زمستونه که حالا چند روزشم بیاد بشه عینهو بهار. آخه عینه بهار نمی‌شه که بهار دار و درخت همه سبزن هوا تمیزه فصل امتحانات نیست. ولی این زمستونو، یه سرماشو باهاش حال می‌کنیم اونم که یه روز درمیون بشه خوب معلومه حال آدم گرفته می‌شه دیگه. فکر کن: یه روزه گرمه آلوده که دار و درخت هم همه برگاشون ریخته فصل امتحاناتم هست.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

دکمه‌های سیاه

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۱، ۰۴:۳۵ ق.ظ | ۰ نظر
همین‌جور داشت اون دکمه‌های روی صفحه‌ی مشکی مستطیل شکل رو می‌زد منم اون سفارش کپی رو که صبح آورده بودند رو می‌زدم. بعضی موقع‌ها عذاب وجدان می‌گرفتم از کاری که می‌کردم، روزی چند بسته کاغذ مصرف می‌شه. آخه مگه چند درصد اینا خونده می‌شه اصلا چند درصد اینا اگه خونده هم بشه چیزی یاد کسی می‌ده حالا فرض کن یه چیزی هم یاد ملت داد حالا از کجا معلوم چیز خوبی بوده یا نبوده، این دعوای هر روزم بود با خودم. چند بار شده بود سفارش دادن قبول نکردم آخه به نظرم اومد که من تو نشر اون مطلب شریک نباشم بهتره. ولی اون همینجوری می‌زد او دکمه‌ها رو...
  • محمد حسین حکیمی سیبنی