دیروز بیکار و تنها افتاده بودم گوشهی خونه و مشغول امر خواب بودم که
گفتم نیک است که یک استراحتی به خود بدهم و کمی درد دوری از خواب بچشم. ولی
آدمی که تنها و بیکار در اتاقش افتاده باشد تحمل درد دوری از معشوقش
خواب، بس کمر شکن است و مرد افکن. دیدار دوستی از دوستان در این تابستان
گرم پیشنهاد متحورانهی ذهن خوابآلودی بود که تازه معشوقش را رها کرده.
مقدمات این دیدار را با پیامکی وزین آماده کرده و راهی خانهی دوست شدم تا
اسیر عشوهگریهای معشوق خود خواب نشوم. پرتوهای آفتاب که در قصهها همیشه
نوازشگر تن آدمی هستند در واقعیت امر چونان پتک و شلاق نوازندهی آدم
تنهای خوابآلودی مثل من شدند. قدمهای خوابآلود خود را پناه برده به
دیوارهای بلند و کوتاه از شر آفتاب مهرورز تا خانهی دوست کشیدم. و اذن
دخولی طلبیدم و داخل شدم و به اتاق رفیق رفتم لیک نه تنهایی رهایم کرد نه
بیکاری و نه معشوق و کاشف به عمل آوردم که این معشوق از آنهایی است که
همیشه در معیت آدم است و در آرزوی وصالش لازم نیست دیوانها سیاهه کرد.
- ۰ نظر
- ۲۴ تیر ۹۲ ، ۰۷:۵۲