هَمون

همون چیزها

هَمون

همون چیزها

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

ذکر مصیبت

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۱۴ ب.ظ | ۰ نظر

چند روزیه بر دلم افتاده که هَمون رو به یه چند سطری ذکر مصیبت مزین کنم. ذکر مصیبت کی؟ مصیبت خودم و خودت. مصیبت فراموشی، درد کم‌حافظگی، فاجعه‌ی بی‌عاطفگی و شیعه نبودن. می‌فرماد در جامعه‌ی شیعی یک شیعه نمی‌فرماد "درد و مشکل فلانی مرا چه کار است؟". دور و بر ما!! من!! هه هه هه خخخخخخخخ. خوب اساسا من به روضه‌ی باز بیشتر علاقه دارم.

  • محمد حسین حکیمی سیبنی

السلام

محمد حسین حکیمی سیبنی | جمعه, ۲۵ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۳۵ ب.ظ | ۰ نظر
آخرین قدم‌های مانده به شروعش برای من دیگر بازه‌ای خاص شده با طعم و عطر مختص خودش و متفاوت با خود دهه. توی محرم عزایت آشکار است و همه می‌بینند سیاه پوشیدن، سینه زدن و زیارت عاشورا خواندنت را. ولی آخرین روزهای مانده تا شروع واقعه فرصتی است برای عزاداری‌های تکی‌،پنهان، بی سر و صدا و شاید عمیق و دردناک‌تر ولی بدون اشک و آهِ آشکار؛ و یا حتی کمی آموختن با چند صفحه تورق و بالطبع عزادارتر شدن. البته پنهان نگه‌داشتنش کار آسانی نیست ظاهرا؛ شاهدش هم شاید همین خطوط و سطرهای دیگری در وبلاگ‌های دوستان.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

قطعه‌ی دوست داشتنی

محمد حسین حکیمی سیبنی | سه شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۳ ق.ظ | ۳ نظر
از آغاز روایت رفاقت ما پنج سالی گذشته، زود گذشتنش را که نگفته خودتان می‌دانید. به رویش نمی‌آوردم ولی این رفیق تاثیرات زیادی داشت در حال و روز من که نمی‌فهمیدم و نفهمیدم تا همین روزها که دیگه بالغ بر صد کیلومتر دورتر از من سکنی گزیده و زیارتش یحتمل می‌شود سالی چند بار فقط. جایش واقعا خالی است؛ بخشی از من وابسته به او و آدم‌های شبیه به اون بود که الآن همه‌شان دارند از من فاصله می‌گیرند. بخشی که دوستش دارم و مهم‌ترین من است ولی دیگران ندارندش، اطرافیانم ندارند. در بین کسانی که یک تکه از تو را ندارند و جایش چیز دیگری دارند که الآن خوشایندت نیست بعید نباشد که روزی قطعه‌ی آن‌ها را جایگزین آن بخش خود کنی که تکیه‌گاهش از دست رفته و بعد جای همه چیز عوض شود.
خودش رحم کند.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

خشکش

محمد حسین حکیمی سیبنی | سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۹ ق.ظ | ۰ نظر

از حال و روز نوشتنم بگویم برایت که دیری است که چشمه‌اش خشکیده این نازک طبع بی‌جان و نحیف که نفسش به دو سطر نامه‌ای بود که محض صبحگاهی یا ارضای فازهای افسرده‌خواه کما بیش می‌خواندیم. حالا در مطلع پاییز که بوی گند مدرسه باز زمین و آسمان را فراگرفته گفتیم یک دو سه سطر بنالیم برای جهانیان، برای آن عزیز واجب‌الوجود و عزیزان ممکن تا ببینیم چه پیش آید تا شاید که اینبار خوش آید. قوه‌ی مخیله را تحت فشار قرار دادیم تا موضوعی، سرنخی، آلت دستی، نقطه‌ی آغازی یا حتی نقطه‌ی پایانی در اختیار ما بگذارد تا بسم الله گویان دم بگیریم و بنالیم. ولی دریغ از شعله‌ای آتش در دل و قلب و جان بنده، دریغ از لختی دغدغه، هیچی نبود جانم، عزیزم، گلم. خشکسالی شده بدجور و فقط خدا رحم کند که فصلی باشد و نه دائمی. خلاصه‌ی حال و روز ما این بود. الآن هم گفتیم یه کتابی مجله‌ای چیزی تورق کنیم شاید فرجی حاصل شد.

التماس دعا

  • محمد حسین حکیمی سیبنی