هَمون

همون چیزها

هَمون

همون چیزها

غریبه

محمد حسین حکیمی سیبنی | جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۲ ق.ظ | ۰ نظر
باز گذران چند دقیقه‌ای با انسانی غریب در شمار تجربیاتم قرار گرفت. روی صندلی مترو یک آن شروع کرد از خاطراتش گفتن گوشم که به او نبود ولی صورت و دست و پای دروغ‌گویم تکان‌هایی برای خوش کردن دل او می‌خوردند. او هم احتمالا جعلی بودن حرکات را می‌فهمید ولی انسان است دیگر وقتی نیاز به گوش‌های دیگران دارد؛ وقتی می‌خواهد واکنش دیگران به کلماتش را ببیند، یا که نگاه دیگران به زندگی‌اش برایش مهم می‌شود قلابش در هر جا گیر کند سفت و سخت آن را می‌چسبد حالا جعلی هم بود که بود.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

تمثال حماقت

محمد حسین حکیمی سیبنی | سه شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۵۱ ب.ظ | ۰ نظر

سلامی بر قلم دادم و سر سبک کرده کاغذ را به زیر دستانم کشیدم. راهروی مترو جایی که انتظار نداشتم او را ببینم، آن احمق همیشگی که انگار حماقت حکم هوا را برایش دارد و ثانیه‌ای اگر بلاهت به جان خود نکشد و در بازدم حماقت تحویل محیط ندهد جان به جان آفرین تسلیم خواهد کرد. این تمام وجود او بود در تخیلات من، هفته‌ای دو سه بار او را در حال فک زدن با دوستانش می‌دیدم. صحبت‌های بی‌معنی او برای دوستان شاید احمق‌تر از خودش از او مجسمه‌ی حماقتی ساخته بود برای من که لامذهب شکستنی هم نبود. امروز خواستم از نگاهش فرار کنم و در راهروی مترو به راه خود ادامه دهم که مرا دید و تا خروجی مترو به زور ما را هم صحبت خود کرد. مجسمه‌اش ترک‌هایی برداشت ریز. حالا سوال من این است که من در کدام ذهن مجسمه‌ی حماقتی از خود ساخته‌ام؟

  • محمد حسین حکیمی سیبنی

انتها

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۱۹ ب.ظ | ۰ نظر
آفتاب صورتم را خیس عرق کرده با کمی اغراق. آخر مگر آفتاب پشت پنجره بعد از گذشتن از پرده‌ی کلفت گل‌دار رمقی دارد که صورت خیس عرق کند؟ ولی خیس عرق است. چند قدم مانده به شروع نود و سه گرمای زمستان نود و دو صورتم را خیس کرده شاید سال خوبی نبود شاید هم بود ولی آخرش آتش به صورتم ماند شاید نود و سه شعله‌اش را بیشتر نکنم شاید هم آبی به آن بریزم تا خیس عرق نباشد و زمستان نود و سه آفتابش ملایم‌تر شود.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

بازی روی کاغذ

محمد حسین حکیمی سیبنی | يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۳۹ ب.ظ | ۰ نظر
مرا در اتاقی نهاده‌اند با یک صفحه‌ی خالی بی قلم. به آن نگاه می‌کنم به دیوارها به پنجره‌ای که فقط جایش هست به دری که باز است ولی غیر قابل عبور، چیزی که در نظر من به عنوان یک انسان در یک حبس اگر نبود یا اگر بود و بسته بود دشمن دوست داشتنی‌تری می‌نمود. اما الآن که باز است انگار که جان دارد و اختیار و انتخاب کرده که مرا حبس بنگرد. هم حبس هم فهم احساس تنفر این جاندار تازه به اختیار رسیده از من هم تعارف خواب به من. این جاست که خود را در دره‌ی زوال می‌انگارم و جاندار مختارتر می‌شود و من سست‌تر و به قبول خواب نزدیک‌تر. دره عمیق‌تر می‌شود و دیگر فقط زمانی دستم به پرتوهای خورشید می‌رسد که خورشید عمود بر دره‌ی زوال باشد. دیگر خورشید هم اختیار پیدا کرده که بتابد یا نتابد. این‌جا در ابهام می‌پرسم که آن‌ها مختار شده‌اند یا من بی‌اختیار؟ به صفحه‌ی خالی می‌نگرم و در آرزوی قلم تا اختیار خود را به رخ این تازه مختارها بکشم.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

گرفتار

محمد حسین حکیمی سیبنی | جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۱۹ ق.ظ | ۰ نظر
یک صفحه را خالی نگاشت برای زمانی دیگر. فی‌الحال صفحه‌های دیگری هست که می‌توان آن‌ها را به زنجیر لغات کشید و صفحاتی را بین آن‌ها رها نگاشت تا وقتی دیگر به خیال پر کردن آن‌ها بازگشت و دست به قلم برد. صداها را بر خطوط ساکت کرد و سیاهی قلم را در گذر زمان بر ترازو نهاد و دید این عقربه‌ها تا کجا بر خاطراتش دست یازیده و چه نقش‌هایی بر سینه‌اش تصویر کرده و صدایش در زندان کدام رنگ گرفتار آمده.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

استقبال روی کاغذ

محمد حسین حکیمی سیبنی | جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۵۱ ب.ظ | ۰ نظر
مدادی در دست که بر سینه‌ی کاغذ می‌راند تا سینه‌ی خود را خالی کند و نفس بکشد. مداد دیگر عضوی از دستگاه تنفسی‌اش بود و شاید حیاتی‌ترین عضو. این بار چه چیز مانع تنفسش بود؟ چند دقیقه‌ای گذشت تا مداد از حرکت ایستاد و نگاهی به کاغذ کرد. این بار ابر، باران و زمین نمناک راه را بسته بودند. مدت‌ها منتظرشان بود حالا که آمده‌اند او باید زیر سقف باشد کنار شعله‌های بی‌رحم آتش، بی استقبال.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

طلسم

محمد حسین حکیمی سیبنی | جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۷ ب.ظ | ۰ نظر
صدای عبور زمان و سکوت سکونِ درون بدترین حس‌ها را در وجود القا می‌کند؛ احساسی که همچون طلسمی از حرکت جلوگیری می‌کند و به دنبال جاودانگی است.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

رویای دیگران

محمد حسین حکیمی سیبنی | چهارشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۲، ۰۵:۵۱ ب.ظ | ۰ نظر
چمن، سنگ فرش، خاک، سرامیک، آسفالت. راه رفتن روی خاک آغشته به باران با چاله‌های پر از آب زیر سایه‌ی تاریکی با صدای سکوت، همراه تنهایی و با نگاهی بسته حداقل برای چند قدم همان چیزی که چند ماهی منتظر بود تا دوباره نزدیک خانه‌شان تجربه کند ولی امسال رویایش تکرار نمی‌شد چون نسل بعد هم رویاهایی داشت!
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

انتهای تاریک روشن

محمد حسین حکیمی سیبنی | شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۸ ب.ظ | ۰ نظر
در خیابانی تاریک با هم به سمت انتها می‌رفتند و امید داشت که آخرین چراغی که می‌توانست دست نوازش بر سر خیابان سرد پاییزی بکشد در حال خواب دیدن پادشاه پنجم، ششم یا هفتم نباشد تا این موقع شب از گدای سوم و چهارم پذیرایی کند. نزدیک که شدند او را در حال خواب کردن گدای دوم دیدند. وارد شدند و بدون اینکه مزاحمتی برایش ایجاد کنند بوی کاغذهای قدیمی و زرد کتاب‌های دوم دست را در آغوش کشیدند و آماده‌ی خواب عمیق آن شب شدند و گدای دوم هنوز خواب نشده بود.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی

همیشه حسرت

محمد حسین حکیمی سیبنی | پنجشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۱۹ ق.ظ | ۰ نظر
در کنار پنجره و نگاهی به بیرون تا تصویر رویایی خود را در آمد و شد عناصر تصویر پیدا کند و صداهایی که نیست و می‌شنود و نور که همیشه مزاحم تکمیل شدن رویاهایش بود؛ همیشه آن نور زرد، قرمز یا آبی رویایی را کم می‌آورد. ولی بدون آن هم برایش خالی از لطف نیست، تصویر رویایی‌ای که از خیابان معمولی پشت خانه‌شان می‌ساخت. ولی شاید اصلا تصویر رویایی‌اش هیچ‌وقت در خانه، خیابان، جنگل، بیابان و یا هر جای دیگر نباید کامل شود تا همیشه رویایی داشته باشد که منتظرش بنشیند تا در یک بعد از ظهر پاییزی زیر باران کنار برگ‌های زرد و سرخ درختان پیدایش کند و این بار نور سبز را کم داشته باشد.
  • محمد حسین حکیمی سیبنی