انتهای تاریک روشن
محمد حسین حکیمی سیبنی |
شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۸ ب.ظ |
۰ نظر
در خیابانی تاریک با هم به سمت انتها میرفتند و امید داشت که آخرین چراغی
که میتوانست دست نوازش بر سر خیابان سرد پاییزی بکشد در حال خواب دیدن
پادشاه پنجم، ششم یا هفتم نباشد تا این موقع شب از گدای سوم و چهارم
پذیرایی کند. نزدیک که شدند او را در حال خواب کردن گدای دوم دیدند. وارد
شدند و بدون اینکه مزاحمتی برایش ایجاد کنند بوی کاغذهای قدیمی و زرد
کتابهای دوم دست را در آغوش کشیدند و آمادهی خواب عمیق آن شب شدند و گدای
دوم هنوز خواب نشده بود.